خود شخص سر آشپز صبحانه كاملى است تا زندگى شما جانى دوباره بگيرد و بَه بَه كه چه جادوى عجيبى دارند بچه ها ، اين معجزه گران كوچك كه هنوز مى توانند با خنده اى ، ذوقى ، نگاهى ، آوايى ، تكان دادن دستى ، بال هايشان را براى از زمين جدا شدن به شانه هاى ما قرض دهند
تو را به رساندنت به خط پايان!
به عشق كه فكر مى كنم / همچون آسمانى كه دكمه هاى يقه اش باز است / بالاى سرم مى بينمش / به عشق كه فكر مى كنم / مى رقصم ؛ او در تن من مى رقصد / به عشق كه فكر مى كنم / شادى ام ؛ هيجانى گرم / كه انگار تمام چشم هاى يك استاديوم
تو را به رساندنت به خط پايان
با اولین نگاهِ ساده ای که خرج دخترک معصوم کردم بیست وُ پنج شش سالی تویِ نظرم پیر شده بود . چون همچنان با سکوتی سنگین بر لب ساکت بود و هر از چند گریزی ثانیه در میانِ سکوت ، نگاهی به مرد ، نگاهی به جاده و نگاهی به دستگیره در می فشرد
به عشق كه فكر مى كنم / همچون آسمانى كه دكمه هاى يقه اش باز است / بالاى سرم مى بينمش / به عشق كه فكر مى كنم / مى رقصم ؛ او در تن من مى رقصد / به عشق كه فكر مى كنم / شادى ام ؛ هيجانى گرم / كه انگار تمام چشم هاى يك استاديوم
تو را به رساندنت به خط پايان